اخیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییش
بالاخرهههههههههههههههههههههههههههه امتحوناموووووووووووووووووووووون تموممممممممممم شد
هییییییییییییییییییییییییییییییییی
هرکی خوشحالههههههههههههههه دس دس....
رميده
نمي دانم چه مي خواهم خدا يا
به دنبال چه مي گردم شب و روز
چه مي جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پر سوز
ز جمع آشنايان ميگريزم
به كنجي مي خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تيرگيها
به بيمار دل خود مي دهم گوش
گريزانم از اين مردم كه با من
به ظاهر همدم ويكرنگ هستند
ولي در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پيرايه بستند
از اين مردم كه تا شعرم شنيدند
برويم چون گلي خوشبو شكفتند
ولي آن دم كه در خلوت نشستند
مرا ديوانه اي بد نام گفتند
دل من اي دل ديوانه من
كه مي سوزي از اين بيگانگي ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد
خدا را بس كن اين ديوانگي ها
رفتم چین گارسون دو تا چوب آورده خواهرم میگه یعنی باید با اینا غذا بخورم؟
گارسون میگه پ ن پ ..چینگ چانگ چاچانگ چیونگ چانگ
اشک های احساسی سطح منگنز بدن را کاهش می دهند. این مواد معدنی بروی خلق و خو تاثیر مستقیم می گذارد. غلظت منگنز اشک احساسی ۳۰ برابر بیشتر از منگنز موجود در سرم خون است.
باشگاه خبرنگاران: گريه کردن به علتي که باشد،احساس سبکي در فرد ايجاد مي کند و اشک جاري شده از چشم مواد شيميايي مضر را از بدن دفع مي کند.
محققان عقيده دارند گريه و خنده هر دو ريشه در يك بخش از مغز دارند و همانطور كه خنده فوايد زيادي براي بدن دارد كه ميتوان از آنها به پايين آوردن فشار خون، افزايش قدرت ايمني بدن و بهبود حالت روحي اشاره كرد گريه نيز خواص مشابهي دارد.
اشک های عاطفی، مربوط به استرس؛
نتایج بررسی ها نشان می دهد، بین اشک هایی که به علت یک مسئله عاطفی ریخته می شود با اشکی که مربوط به استرس است یا به علت تحریک با یک ماده محرک مانند پیاز به وجود می آید، اختلاف شیمیایی مهمی وجود دارد. اشک های ناشی از مسائل عاطفی بیشتر حاوی هورمون هایی با یک ماده اصلی پروتئینی به نام «پرولاکتین» و «آدرینوکورتیکوتروپیک» و «لوسین» است. این مواد، زمانی که فرد تحت استرس قرار می گیرد، تولید می شود.
اشک مرطوب کننده؛
چشم همه ما انسان ها نیاز به مایع محافظ دارد. این مایع محافظ از طریق غده لاکریمال که در قسمت بالای چشم قرار دارد و به «اشک بازال» معروف است، ترشح می شود. این نوع اشک حاوی ماده شیمیایی است که عملکرد ضدباکتریایی و ضدویروسی دارد. بدون این ماده، چشم که یک محیط مرطوب است، در معرض خشک شدن و حمله میکروب های مختلف قرار می گیرد.آبریزش به علت حساسیت؛یکی از مهم ترین عملکردهای اشک، محافظت چشم از ماده محرک خارجی است. این اشک ها، «اشک های رفلکس» نام دارد. در این شرایط چشم شروع به آبریزش می کند تا ماده محرک از چشم شسته شود.
فواید اشک
باکتری را از بین می برد؛ اشک خاصیت ضدباکتری طبیعی دارد. در اشک ماده ای وجود دارد که می تواند ۹۰ تا ۹۵درصد باکتری باقی مانده روی صفحه کلید رایانه، دستگیره ها و ... را در عرض ۵ دقیقه از بین ببرد.
بهبود دهنده خلق و خو؛ اشک حاوی ۲۴ درصد پروتئین به نام «آلبومین» است که در تنظیم کردن سیستم متابولیک بدن موثر است.
دفع کننده سموم؛ اشک، سموم بدن را دفع می کند.
کاهش دهنده استرس؛ گریه، هورمون های مربوط به استرس را از بدن خارج می کند، علاوه بر آن با رفع استرس در پیش گیری از بیماری هایی مانند فشارخون بالا که بر اثر استرس به وجود می آید، موثر است.
ایجاد کننده احساس خوب؛ اگرچه تحت فشار قرار دارید اما گریه کردن باعث تسکین می شود و در نتیجه فرد احساس خوبی پیدا می کند.
1) هنگامی که ما دچار استرس هیجانی می شویم، مغز وبدن ما شروع به تولید ترکیبات شیمیایی و هورمونهای خاصی میکند. گریه کردن کمک میکند تا این ترکیبات شیمیایی زائد که نیازی به آنها نیست از بدن حذف گردند.
۲) اشکهای احساسی در واقع مواد سمی ای که در پی استرس هیجانی در خون تجمع می یابند را از بدن دفع میکند.
۳) اشک های احساسی سطح منگنز بدن را کاهش می دهند. این مواد معدنی بروی خلق و خو تاثیر مستقیم می گذارد. غلظت منگنز اشک احساسی ۳۰ برابر بیشتر از منگنز موجود در سرم خون است.
۴) اشک احساسی نسبت به اشک پایه و رفلکس حاوی ۲۴ درصد پروتئین آلبومین بیشتری میباشد.
۵) گریه مانند ادرار و تعریق باعث حذف مواد سمی و محصولات زائد بدن میشود
۶) گریه یک مکانیسم رایگان، طبیعی و قدرتمند برای کنار آمدن با درد، استرس و اندوه است.
نکته:انسان ها پس از گریه کردن از لحاظ جسمی و روانی احساس بهتری می کنند و در واقع سبک و خالی می شوند زيرا مواد انباشته شده در بدن هنگام گريه دفع مي شود
شنقل و اسکول !!!
احتمالا تا حالا اسم شنقل رو شنیدید اگر نشنیدید حتما دیگه اسکول رو شنیدید
اسکول پرنده ایه که غذاشو قایم می کنه یادش می ره کجا قایم کرده
حالا شنقل پرنده ایه که غذاش رو میده اسکول براش نگه داره !!!
یعنی شنقل از اسکل ، اسکلتره
«اسکول» نام این پرنده است. در خصوصیات این پرنده نوشتهاند که او وقتی برای زمستان غذا جمع آوری میکند محل نگهداری آنها را فراموش میکند و بخاطر همین با مشکل مواجه می شود، یا هنگام خانه سازی فراموش می کند که خانه اش را کجا ساخته است، اسکول اگر از لانه اش بیرون بیاید راه بازگشت را پیدا نمی کند.
وقتی عکس یک پرنده زیبا البته با ظاهری خنگ را دیدم که زیر آن نوشته بود: "این عکس اسکول واقعی است"، خیلی برایم جالب بود. آنقدر که تصمیم گرفتم با گشتی در دنیای مجازی، اطلاعات بیشتری راجع به آن کسب کنم. حاصل این یافته ها به نتیجه جالبی ختم شد که خواندن آن برای شما دوستان هم خالی از لطف نیست.
به نقل از دانشنامه ی ویکی پدیا، اسکول نام نوعی پرنده است که هنگامی که از لانه اش خارج می شود در هنگام بر گشت فراموش می کند لانه اش کجا بوده. اسکل در اصطلاح به انسان های کودن و احمق گفته می شود.
تاریخچه این اسم به هزاران سال پیش بر می گردد. فردوسی از اسکل به عنوان پرنده رویایی که دو بال قرمز دارد و مظهر محبت به شمار می رود، یاد می کند.
اما آیا به این فکر کرده اید که ممکن است این فقط یک اصطلاح غیر واقعی باشد؟!
در مطلبی که از دانشنامه ی ویکی پدیا نقل کردیم اشاره شده بود ”فردوسی از اسکل به عنوان پرنده رویایی که دو بال قرمز دارد و مظهر محبت به شمار می رود، یاد می کند” پس نام این پرنده نمی تواند به معنای کم شعور بودن به کار برده شده باشد، چون فردوسی همواره از عاشق به عنوان رند (زیرک) یاد کرده است.
در یکی از فیلم های سینمایی ایران نیز هنر پیشه ای اشاره کرد که "اسکول پرنده ای است که یادش می رود دانه هایی که برای زمستان جمع کرده کجا گذاشته است" و مردم هم این تعبیر را باور کردند تا جایی که این موضوع تا دانشنامه ی معتبر ویکی پدیا نیز نشر پیدا کرده است!! در حالی که پرنده بر اساس غریزه ای اشتباه ناپذیر و شگفت انگیز عمل می کند و این سخن تنها جهت طنزپردازی بوده و منبع علمی ندارد زیرا ممکن نیست که پرنده ای از غریزه ی خود برگردد.
حالا تصور کنید که ممکن است این کلمه در اصل به شکل دیگری نوشته و خوانده می شده و در طی اعصار ظاهر و تلفظ آن تغییر کرده است. این همان قسمت جالب یافته های اینترنتی یادشده است:
املای درست کلمه اسکول، در اصل عثکول خوشه خرما است و به چیزی مانند خوشه خرما که برای زینت در برابر هوا می نهاده اند تا تکان بخورد و مایه ی سرگرمی شود نیز می گفته اند. عثکول خوشه خرمایی بوده که خرماهایش را خورده اند و فقط به درد سرگرمی می خورد و استفاده دیگری ندارد. از آنجا که املای درست این کلمه را کسی نمی دانسته است آن را اسکول نوشته اند و برخی نیز به اشتباه اشکول گفته اند!
در باره ی معنی اسکول یا همان عثکول، به شما پیشنهاد می کنیم صفحه 1424 از فرهنگ لاروس چاپ انتشارات امیر کبیر را مطالعه کنید.
وقتی به اینجا رسیدم به این نتیجه رسیدم که احتمالاً پرنده ای به نام شنقل هم وجود ندارد یا با این شرایطی که تعریف شده نیست. خلاصه با جستجوی اینترنتی هیچ اطلاعاتی نتوانستم درباره این پرنده شنقل پیدا کنم. اگر شما اطلاعات صحیحی با منبع درست درباره این دو پرنده پیدا کردید یک خبری بدهید که در اختیار دوستان روزنه ای هم قرار دهیم.
انگشـت نـگاری به مفهـوم واقـعی !
انگشت نگاری شاید برای هر شخصی چندان خوشایند نباشد. یه ضرب المثل چینی میگه که انگشتان تمیز بهتر از انگشتان استامپی است! :D اما برخی افراد هم هستند که بی خیال از این مسائل آنرا به هنر تبدیل کرده اند و حتی رکوردهایی هم برای خودشان ثبت کرده اند.
الگوهای انتزاعی و نقاشی هایی که در این ایمیل می بینید حاصل کار هنری "جودیت براون" هنرمند آمریکایی است که با استفاده از پودر ذغال، اثر انگشتانش را اینگونه به نمایش گذاشته است. از جمله مهارت های او در اینکار اینست که از هر دو دست به طور همزمان برای طراحی هایش استفاده می کند که یک تقارن ذاتی و نادر برای بدن محسوب می شود.
لطفا تا باز شدن كامل عكسها شكیبا باشید
در صورتی که هر یک از عکسها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture و یا Reload Image را انتخاب كنید
ادامه مطلب...
انسان پرورش یافته توسط حیوانات!
۱۰) دینا سانیچار، پسر گرگی هند
تاریخ پیدا شدن : ۱۸۶۷
سن هنگام پیدا شدن : ۶
محل : سکندرا
مدت زمان زندگی در طبیعت : ۶ سال
حیوانات : گرگها
ادامه مطلب...
در دنیایی که در آن زندگی می کنیم همه چیز می تواند عجیب به نطر برسد، حتی رستوران! بطوریکه برخی از رستورانها در سراسر دنیا با نوع لباس پوشیدن و یا نوع غذاهایی که سرو می کنند، سعی دارند تا خود را به هر قیمتی بیشتر از پیش معروف کنند.
برای دیدن تصاویر و... این رستوران های جالب به ادامه مطلب مراجعه کنید.
ادامه مطلب...
یــخ، هر چند در زمستان چندان طرفدار ندارد اما دستاوردی برای ساخت یک هتل زیبا و شگفت انگیز در استان کبک (کانادا) است که این هتل علاوه بر اینکه یکی از جاذبه های اصلی کانادا در فصل زمستان بشمار می رود، در طول زمستان بیش از نیم میلیون توریست را به خود جذب می کند.
این هتل در محیطی حدود سه هزار متر مربع و با استفاده از 15 هزار تن برف و بیش از 500 هزار تن یخ تشكیل شده و با توجه به اینكه مصالح بكار رفته در این هتل یخ و برف هستند هر ساله با آغاز زمستان طراحی این هتل را تغییر می دهند كه بیش از یکماه زمان لازم دارد. این هتل دارای 40 اتاق است كه با دكوراسیون كاملا یخی ساخته شده اند. از دیوارها و مجسمه های حک شده بر روی آنها، ستون ها و قوس سقف ها، لوسترهای خیره کننده گرفته تا مبلمان و تختخواب ها همه از یخ درست شده اند.
این هتل یخی که امروزه گردشگران بسیاری را به سوی خود جذب میکند در واقع یک نمایشگاه است. زیباییها در این هتل که همگی با یخ خلق شدهاند دیدنی است و گردشگران در دمای زیر صفر درجه در کیسه خوابهای خود و همینطور تشک های گرم با پوست گوزن شمالی شب را به صبح می رسانند. علاوه بر این امکانات دیگری از قبیل : چند رستوران و کافی شاپ، سالن سینما، موزه و یک گالری هنری با مجسمه های یخی، کلیسایی کوچک برای مراسم عروسی، حمام آبگرم و سونا حتی شومینه در این هتل به چشم می خورند. جهت اطلاع شما دوستان عزیز پرشین استار از جمله جاذبه های دیگر برای مهمانان این هتل عجیب اینست که افراد ساکن در آن میتوانند روزها در اطراف آن به اسکیت روی یخ و حتی بکمک سگ ها به سورتمه سواری بپردازند که آن هم خالی از لطف نیست.
اینگونه هتلهای یخی که در سوئد نیز وجود دارد با الگوی خانههای اسکیموها و از آب رودخانهها ساخته میشوند. طرح اولیه این هتلها از روی خانههای اسکیموها که طراحی آسانی هم دارند به فکر سازندگان آن رسید. برای ساخت اتاق این هتلها، مقادیر زیادی آب رودخانهها را به شکل یخ در آورده و طرح اتاقهای هتل را به آنها میدهند. ساخت این هتلها ممکن است تنها ۵ یا ۶ هفته به طول بینجامد اما وقتی بهار از را میرسد این اتاقهای یخ زده، آب میشوند تا زمستان سال بعد که بار دیگر بنا شوند. بیشترین مکانهایی که هتلهای یخی در آنجا بنا میشوند مناطق دور افتاده است که ساخت هتلهای بزرگ به صرفه نیست. از سوی دیگر گردشگران دیگر برای صرف تعطیلاتشان به دنبال مکانهای شلوغ نیستند و ساخت این هتلها با جذابیتی که دارد میتواند آنها را حتی در فصل سرما به دل طبیعت بکشاند. گفتنی است اولین هتل یخی در سوئد و در کنار رودخانه "تورن" بنا شد که این شیوه جذب توریسم بعنوان یکی از ابتکارات سوئدی ها بشمار می رود.
برای دیدن تصاویرجالب ازاین غاربه ادامه مطلب مراجعه کنید.
ادامه مطلب...
والتر پاتر نام یک تاکسیدرمیست در قرن نوزدهم است .آثار او در موزه برامبر در ساسکس انگلیس به نمایش در آمده است. آثار او به شبیه سازی زندگی انسانی مشهور است. این موزه بیش از 10 هزار گونه جانور را شامل میباشد که به ارزش 500 هزار پوند به یک خریدار واگذار شده است.
ادامه مطلب...
همیشه قدرت استتار در حیوانات حافظ جان آنها بوده است. ولی انسان از این قدرت برای محافظت از خودش به ندرت استفاده میکند، تصاویر زیر توسط آقای Liu Bolin هنرمند چینی خلق شده است. او با تلفیق عکس های پشت زمینه و عکس های گرفته شده از انسان ها در همان نقطه آنها را محو میکند و حالت استتاری جالبی را برای آنها به وجود می آورد. سعی کنید اشخاص را در تصاویر زیر پیــــدا کنید.
ادامه مطلب...
به عکس بالا نگاهی بیندازید ، به نظرتان خطهای قرمز بر روی ساختمانها چگونه کشیده شده اند؟
احتمالاً جواب شما این است: به راحتی
خطها توسط برنامه ای مانند فتوشاپ به عکس بالا و فقط در عرض چند دقیقه کشیده شده اند
...
البته باید بگویم اگر جوابتان این است کاملاً در اشتباه هستید
زیرا این خطوط واقعاً بر روی دیوارهای ساختمانهایی که می بینید نقاشی شده اند! و اینکار به نوعی انجام شده که شما وقتی در یک نقطه خاص (معمولاً روبرو ) قرار می گیرید به نوعی متصل به نظر بیایند ...
انگار که معجزه ای به وقوع پیوسته یا اینکه دیوانه شده اید!!!!
باور نمی کنید؟ این ساختمانها را از زاویه دیگر ببینید:
Have a look at this photograph of Neuchatel, Switzerland. How long would it have taken Felice Varini to put the red lines there ? Five minutes, with a pencil and a ruler ?
I don't know exactly but it would have been much, much longer. You see, the red lines are actually painted on the buildings. He just took buckets of red paint and got into town, as you will see below. This illusion only works from one exact point of view.
ادامه مطلب...
معلم چوآمد به ناگه کلاس چو شهري فروخفته خاموش شد سخن هاي ناگفته درمغزها
به لب نارسيده فراموش شد معلم زکارمداوم مدام غضبناک وفرسوده وخسته بود
جوان بود و درعنفوان شباب جواني ازاو رخت بربسته بود سکوت کلاس غم آلوده را
صداي درشت معلم شکست: "بيا احمدک درس ديروز را بخوان تا ببينم که سعدي چه گفت"
ولي احمدک درس ناخوانده بود به جزآنچه ديروز آنجا شنفت زبانش به لکنت بيفتاد وگفت:
"بني آدم اعضاي يکديگرند که درآفرينش زيک گوهرند چو عضوي به دردآورد روزگار
دگرعضوهارا نماند قرار توکز...کز...کز..."
واي!يادش نبود جهان پيش چشمش سيه پوش شد
نگاهي به سنگيني از روي شرم به پايين بيفکند و خاموش شد صداهاي محنت زهرسو بلند...
بگفتا معلم به لحنی گران: "چرا احمد کودن بي شعور نخواندي چنين درس آسان بگوي
مگرچيست فرق تو باديگران؟" خدايا چه مي گويد آموزگار مگر او نداند كه در اين ديار
كه چه فرق است مابين او و و آن كس كه بي حد زر و سيم داشت
خدايا چه گويد بگويد حقايق بلند به شرمي كه از خشم وي بيم داشت
به آهستگي احمد بينوا چنين گفت با قلب چاک که:"آنان به دامان مادر خوشند
ومن بي وجودش نهم سر به خاک به آنان جز به مهر و خوشي نگفته کسي تا کنون يک سخن
من اما به اجبار و از ترس مرگ کنم با ﭘدر پينه دوزي و کار ببين دست پرپينه ام شاهد است..."
معلم بکوبيد پا برزمين: " به من چه که مادر زکف داده اي به من چه که دستت پراز پينه است
رود يک نفر سوي ناظم که او به همراه خود يک فلک آورد نمايد پرازپينه پاهاي او
به چوبي که بهر کتک آورد." چو او اين سخن از معلم شنيد ز چشمان او کور سويي جهيد
به ياد آمدش شعر سعدي وگفت: "ببين يادم آمد کمي صبر کن تامل خداراتامل دمي
توکزمحنت ديگران بي غمي
نشايد که نامت نهند آدمي......
کفشهایم کو؟
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا؛ مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
و منوچهر و پروانه و شاید همهی مردم شهر
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیهها میگذرد
و نسیمی خنک از حاشیهی سبز پتو خواب مرا میروبد
بوی هجرت میآید
بالش من پر آواز پر چلچلهها ست
صبح خواهد شد
و به این کاسهی آب
آسمان هجرت خواهد کرد
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی،
عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچهای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازهی یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره میبینم حوری
-دختر بالغ همسایه-
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه میخواند
چیزهایی هم هست؛
لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعرهای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت *
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم!
باید امشب چمدانی را
که به اندازهی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بیواژه که همواره مرا میخواند
یک نفر باز صدا زد: سهراب!
کفشهایم کو؟
!اخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدن!
فرق بین ایرانی ها و آمریکایی ها
داستان طنز زیبا که نشان از کمال هوشمندی و ابتکار و خلاقیت و نبوغ هموطنان ایرانی بخصوص در مورد استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی دارد، سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.. بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم. سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا!
یک داستان بسیار جالب و خواندنی و سرکاری !
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.مرد به سمت صومعه
حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر
کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز
نشنیده بود …صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی توانیم این
را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی» مرد با نا ایدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد . راهبان صومعه بازهم وی را
به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای
مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید..
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون
تو یک راهب نیستی»این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای
دانستن فدا کنم.. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم ،
من حاضرم .بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی
زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی
پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و ۴۵ سال بعد برگشت و در صومعه را زد.مرد گفت :« من به تمام
نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از> من> خواسته بودید کردم .. تعداد برگ
های گیاه دنیا ۳۷۱,۱۴۵,۲۳۶, ۲۸۴,۲۳۲ عدد است و ۲۳۱,۲۸۱,۲۱۹, ۹۹۹,۱۲۹,۳۸۲ سنگ روی زمین
وجود دارد» راهبان پاسخ دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است
. اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت
آن در بود» مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من
بدهید؟» راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد. پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد
درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار
داشت. او بازهم درخواست کلید کرد .پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت…. و
همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت. در
نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود
قدری تسلی یافت.. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و
متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی
بود.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید !!!!
یکی از ناشناخته ترین لذتها در زندگی حرف زدن با خویشتن است.( فرانسیس رواتر)
هنگام درس دادن استاد سر کلاس :
(-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-)
وقتی استاد خبر امتحان رو میده :
(o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O)
موقع امتحان:
(←.←) (→.→) (←.←) (→.→) (←.←) (→.→)
وقتی استاد موقع امتحان حواسش جمع میکنه واسه مچ گیری:
(↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓)
وقتی که نمره ها رو میزنن :
(͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏)
کسی به عارفی گفت : یک جمله به من بگو که وقتی شاد هستم ٬ مرا غمگین کند و وقتی غمگینم ٬ مرا شاد کند !
عارف گفت : این نیز می گذرد ...
بهشت و دوزخ، دو منطقه جغرافیایی نیستند...
بهشت و دوزخ را نباید این جا و آن جا جست و جو کرد...
برای یافتن بهشت و دوزخ، به خویشتن خویش سفر کن...
ذهن، بهشت میشود. ذهن ،دوزخ میشود...
ذهن توان آن را دارد که هر یک از این دو باشد...
بهشت و دوزخ در درون ماست...
ما عادت کردهایم همه چیز را بیرون از خویش جست و جو کنیم.
زیرا سفر به درون، بسیار دشوار است.
ما بیرونی شدهایم....
بیرونی...
شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه شما یادتون نمیاد ساعت ۹٫۳۰ هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم شما یادتون نمیاد زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله شما یادتون نمیاد کوچولو ها کوچولوها دستاتون بدیم به ما بریم به شهر قصه ها شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما.بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون شما یادتون نمیاد تقلید کار میمونه…میمون جزو حیوونه شما یادتون نمیاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد شما یادتون نمیاد اما وقتی بچه بودیم گلبرگ گلها رو روی ناخنمون می چسبوندیم بعد می گفتیم لاک زدیم شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !
گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا…لالالالایی لالا..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه…جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا
روزای سخت ک تموم بشه میرم میزنم رو شونه خدا میگم:خدا جنب رو .....حال کردی...
هفته ی کتاب وکتابخوانی مبارک!
دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید البرز لب فرو بست
حتا دل دماوند، آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو گرز گران ندارد
روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز میهن جوان ندارد
دارا ! کجای کاری دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی فریادمان بلند است
اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد
کو آن حکیم توسی شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش ای مهرآریایی
بی نام تو ، وطن نیز نام و نشان ندارد
سیمین بهبهانی
نجمن بين المللي افراد با ضريب هوشي بالا در بررسي هاي خود دختر 4 ساله انگليسي را كوچك ترين نخبه جهان معرفي كرد.
مسئولان انجمن بين المللي پس از انجام بررسي هاي لازم دريافتند كه ضريب هوشي اين كودك 159 است كه از ضريب هوشي استيون هاوكينگ فيزيكد ان انگليسي 1 عدد كم تر است.
گفتني است هيدي در سن دو سالگي تا عدد 40 مي شمرد و مي توانست كتاب هاي مخصوص هفت سالگي را بخواند حتي در سن 1 سالگي مي توانست كلمات معناداري را بيان كند. به نوشته روزنامه نويسان متوسط ميزان ضريب هوشي براي افراد بزرگسال عدد 100 است.